مدح و ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه
عـیـد است ولـی عــیـد قـیـام بــشـریـت در پــرتــو مــیــــلاد امــام بــشـــریـت بـا دست کـرم ذات خــداونــد تـعــالــی زد ســکـــۀ اقــبــال بـه نـام بــشــریـت از خُـم طهورا که خـدا سـاقی آن اسـت بـا دسـت خــدا پُـرشـده جـام بــشـریـت امشب ببرای باد صبا پـیـشـتر از صبح بـر سـامـره پــیـوسـتـه ســلام بـشـریـت عـالم همـهجـا وادی طور است بـبـیـنید! در دست حسن مصحف نوراست ببینید خیزیـد همـه سـورۀ والـشـمس بخـوانـید گـل در قـدم مهــدی مـوعــود فـشـانـیـد از جـام شـرابی که خـدا ساقـی آن است پیوستـه بنوشیـد و به یـاران بچـشـانـیـد تنها نه فقط شب شبِ مهدیست بگوئید مـیـلاد ائـمـــه اســت بـدانـیـــد بـدانــیـد خـیـزیـد و بـبـندیـد هـمـه بـار سـفـر را محـمل به سوی کعـبـۀ مقـصود بـرانـید امشب خبری خوش به بنی فـاطـمه آمد بـوی گـل نـرگـس بـه مـشــام هـمه آمـد عیـد مـلک و جـن و بـشـر باد مبـارک بـر شـانـۀ خـورشیـد قـمـر بـاد مـبـارک طــوبـای امـیـد همه خـوبـان جـهـان را در نـیــمـۀ ایــن مـاه ثـمـر بــاد مبارک آوای خــدا مـیشـنــوم از لـب مــهــدی این زمزمـه بر مـرغ سحـر باد مبارک پـیـغـام خـدا را بـرسـانـیـد بـه نـرگــس کـای مـادر فـرخـنده! پسر بـاد مبـارک ای خـیـل ملک پیش روی مـادر مهدی آئـیـد و بـگـردیـد بـه دور سـر مــهـدی دیــدیـد هــمــه کــعــبـۀ روح شـهـدا را دیــدیــد هــمــه آیــنــۀ غــیــب نــمـا را دیــدیـد همه بر سر دست حـسـن امشب هنگـام سحر صورت مصباح هـدی را امشب همه بـار سـفـر سـامـره بـسـتـیـم داریــم بـه دل شــوق تـمـاشـای خـدا را از مـرغ سحـر بـا گــل لبخـنـد بپـرسید کی دیده درآغوش سحر شمس ضحی را یـاران! شب عـیـد آمـده بـیـدار بمـانـیـد بایـد همه از فـاطـمه عـیـدی بـسـتـانـیـد این جان جهان، جان جهان، جان جهان است این روح روان، روح روان، روح روان است این چارده آئینه جمال است به یک حسن آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است ایـن خــتـم ائـمـه اسـت بـدانـیـد بـدانـیـد چونـان که نـبی خـاتـم پیـغامـبران است گــر کــفــر نـبـاشد بگـذاریــد بگـــویـم چشمان خدا بر مـه رویش نگران است هر لحظه پـدر شیفـتۀ تاب و تب اوست نا خـورده لـبـن آیـۀ قـرآن به لب اوست این است که دادنـد امامـان خـبــرش را داده است خدا مـژدۀ فتـح و ظفـرش را تـا آیـۀ قـرآن بـه لـبــش بــود، مـلائـک دیــدنـد به لـب خــنـدۀ شـوق پـدرش را ای کاش نبی بود که بوسد چو حسیـنش تنها نه دهـان بلکه ز پـا تا به سرش را جــاءالحـق بـازوش کـه دیـدیـد بـبـیـنـید نـقـش زهـق الـبـاطــل دست دگـرش را این نـور دل فـاطمه فرزند حسین است بر لعـل لبـانش گـل لبخـند حسیـن است ای خلـق جهـان منـتظر روز ظهورت! پیـوستـه زمـان منتـظـر روز ظهـورت هم در غم هجران تو پیران همه مُردند هـم نسـل جـوان منتظر روز ظهــورت بلـبل سر هر شاخـه غـزلخـوان فـراقت گـلهـای خـزان منتظـر روز ظهـورت تو یوسف گـم گشته و اسلام چو یعقوب بـا قـد کـمـان مـنـتــظـر روز ظهـورت یعــقـوب به مـا مــژده دهــد آمـدنت را از مـصر شـنـیـدیـم بـوی پـیـرهـنت را ای دست خـدا! دست خــدا یار تـو باشد بــاز آ که حـرم عـاشق دیـدار تـو بـاشد بازآ که حسینبنعلی چـشم به راه است بــازآی کـه عـبـاس؛عـلـمـدار تـو بـاشد تو یوسف زهرایی و صد یوسف مصری سردرگم و جان بر کف بازار تـو باشد بازآی که هـفـتاد و دو سـربـاز حسیـنی دلـبـاخــتــۀ مـکـتـب ایــثــار تـو بــاشـد تــو پــاســخ فــریـــاد امـام شــهــدایــی تــو مــنــتــقــم خـون امــام شــهــدایـی بـاز آی که آیــیـن پـیـمـبـر بـه تـو نازد بازآ که علـی، فـاتـح خـیـبـر به تو نازد روزی که بگیری به کفت تیغ علـی را آن روز ببـیـننـد که حــیـدر به تو نـازد روزی که ز قبر، آن دو نفر را تو درآری حق است که صدیقۀ اطهر به تو نــازد آن روز بـبـیـنـنـد هـمـه بـا گـل لــبخـند بر شانـۀ بابا عـلـیاصغـر بـه تـو نــازد ای وسعت مــلک ازلی محفــل نــورت ما عــیـد نـداریـم مـگـر روز ظهـورت از لالــۀ زخـم شــهــدا خــنـده بــرآیـــد کـای منـتظـران! منتـظران! منتَـظَـر آید از چار طرف چــشم گـشاییـد به کعــبه تـا سـوی حـرم حـجّـت ثـانـیعـشـر آید این یکهسـواری که نهـد روی به کعـبه مهــدیست که از بهر نجـات بشــر آید چـشم همه روشن که به فــرمـان الهـی از پــیــرهــن یــوسـف زهـرا خبـر آیـد میثم چه نکو گفت تو را دوست که شاید ایـن یار سفـر کـرده همیـن جـمله بیـایـد |